تجلي هنر درماني و بهداشت روان درآثار


 

نويسنده: دکتر جابر انصاري




 
به نام چاشني بخش زبانها
حلاوت بخش معني دربيانها
يا ران من بياييد
با دردهايتان
و بار درد تان را
در زخم قلب من بتکانيد(هواي تازه احمد شاملو)
پزشکان و دانشوران و دانشمندان ارجمند،به اين محفل عشق و الفت خوش آمديد. امروز در اين ساعت ميهمان خوان گسترد ه ي به مهر آميخته ي شعرا و نويسندگان در نشان دادن گل واژهاي کلام و جاري ساختن احساس در شريان جان هستيم و سرود خوا نان بر دامان پر عطوفت آنان چنگ تمنا مي زنيم که:
تو آمدي ز دورها و دورها
زسرزمين عطرها و نورها
نشانده اي مرا کنون به زورقي
زعاج ها، ز ابرها، بلورها
مرا به بر، اميد دلنواز من
‏به بر، به شهرشعرها و شورها
(مجموعه ي اشعار فروغ فرخ زاد)
اينک رخصت مي خواهم تا ازنگار ستان و گلستان و بوستان بهارستان ادبيان و شاعران به ياري تيغ مژگان، گلغنچه هايي از بستر مرغزار سخن به چينم و پيشکش حضور شما مشتاقان تاثيرگفتار نغزدرروح و روان انسان بنمايم. همه آميخته به سر و آغشته به عطررمز و راز. هر چند گلچين همه ي اين گل ‏ها سهل است و نه زمان براي بازنما يي و بازگو يي همه ي ظرايف دقايق کلامي و گفتاري و رفتاري و کرداري نازکدلان کفايت مي کند . ناچارشيوه ي سخن گفتن به روش اجمال خواهد بود و من به ذوق و شوق ،راوي اين مباحث درلحظات کوتاه هستم .
آري :
برلبانم سايه اي از پرسشي مر موز
دردلم درديست بي آرام و هستي سوز
راز سرگرداني اين روح عاصي را
با توجه درميان گذاردن امروز
" فروغ "
سخن گفتن بقاعده و به مناسبت ،همواره موجب تسکين دردهاي انسان درد مند مي شود. اين گونه سخن گفتن، مسلما در قلمرو هنر قرارمي گيرد و ازاثر پذيري درمانجويان ازلطافت کلام وخلاقيت گوينده ي آن سخن پرده برمي دارد.
‏تورق متون ارزنده، شواهد بسياري دراين زمينه به همراه دارد. عنصرالمعالي کيکا ووس بن اسکندردرباب ششم قابوسنامه به آرامش و فرزانگي دست مي يازد و پيوند"هنروسخن"و جنبه هاي شفا بخش آشنايي به اين دو مقوله را آشکار مي سازد
". . . با آن که مردم بي هنر، مادام بي سود باشد. چون(خار) مغيلان که تن دارد و سايه ندارد. نه خود را سود کند
‏و نه غيرخود را. و بدان که ازهمه ي هنرها بهترين هنري سخن گفتن است که آفريدگارما جل جلاله ازهمه ي آفريده هاي خويش آدمي را بهترآفريد و آدمي فزون يافت برديگرجانواران(به قدرت نطق و سخن گفتن)..."
هرسخن و واژه اي که ازدل برمي آيد، لاجرم بر دل نشيند سخن ارزشمند، آن گفتماني است که موجب قبول دلها باشد. و اين مطلب دلنشين جمله اي است بيادگار مانده از مولا حسين واعظ کاشفي سبزواري درکتاب بسيارگرانمايه "فتوت نامه ي سلطاني "و تداعي کننده ي گفتار حکيم يوناني ارسطوا ست که:
‏هنروسيله ي تذهيب و پالا يش نفس است و ارسطو، واژه ي "کتارسيس "(1)را معادل آرامش و آسايش روان مي شناسد و گل نقش بوستان کتاب او: يعني"فن شعر"همين جمله است. اينک نوبرانه ي هنر سخن گفتن و آرامش يافتن و تامل کردن و. . . را از رامشگر سخن درآينييه ي قلب ها يعني ازديوان استاد محمد حسين شهريار، پيشاني گفتار سازيم که درچند يبت زيبا، احساس مهر، جاذبه ي انسان بودن، قدرت دلسپاري و. . . را نشان مي دهد:
مادري بود و دخترو پسرش
پسرک از مي محبت مست
دختر ازغصه ي پدر مسلول
پدرش تازه رفته بود ازدست
يک شب آهسته با کنايه ،طبيب
گفت با مادر: اين نخواهد رست
ماه ديگر که ازسموم خزان
برگها را بود به خاک نشست
صبري اي باغبان که برگ اميد
خواهد از شاخه ي حيات گسست
پسر اين حال را مگردريافت
بنگراينجا چه مايه رقت هست:
صبح فردا دو دست کوچک طفل
برگها را به شاخه ها مي بست
بسياري از شعرا و ادبا و نويسندگان ايران، با آ گاهي کامل درقالب مباحث عرفاني و ادبيات تعليمي و تمثيلي و حمامي، مطالب درخور توجهي درباب بهداشت روان و کاربرد قصه هاي عبرت آموز از ديدگاه هنردرماني و تاثير گفتار، درسرودها و نوشته هاي خود به نظم و نثربه يادگارگذاشته اند. آنان به دقت نظر، عدم دخالت هرنا محرم و ناداني را دردفع مشکل روحي و رواني و جسمي مردم سفارش نموده اند. لسان الغيب حافظ دراين مورد مي فرمايد:
درکارخانه اي که ره علم و عقل نيست و هم ضعف راي فضولي چرا کند؟
دربيت نغزبياد ماندني از آن شاعر آسماني چنين آمده است: پيرميخانه چه خوش گفت به دردي کش خويش
‏که مگو حال دل سوخته با خامي چند
مي دانيم که رازداري و پرده پوشي خصلت هرانسان عاقل ،بويژه طبيبان جسم و جان درحريم درد مندي ديگران است و محمد بن منور بن ابي سعدبن ابي طاهر بن ابو سعيد ميهن درکتاب نفيس اسرارالتوحيد في مقدمات الشيخ ابو سعيدي درهيات تمثيل ،مطلب را به عالي ترين وجه بيان داشته است:
‏". . . روزي يکي نزديک شيخ ابو سعيد آمد و گفت:
اي شيخ آمده ام تا ازاسرار حق چيزي با من ( آشکار) نمايي. شيخ گفت:
‏بازگرد تا فردا (بامداد و فردا بازآي). آن مرد بازگشت (برفت) شيخ بفمود تا آنروز موشي بگرفتند و درحقه کردند و سرحقه محکم کردند. ديگر روزآن مرد بازآمد و گفت: اي شيخ آنچ ( آنچه) وعده کرده اي بگوي. شيخ بفمود تا آن حقه را به وي دادند و گفت: زينهار تا سر(درب اين حقه با زنکني ،مرد حقه را برگرفت وبه خانه رفت و سوداي آتش بگرفت که آيا درين حقه ،چه سر است؟ هرچند صبر کرد، نتوانست ،سر(درب) حقه باز کرد و موش بيرون جست و برفت ،مرد پيش شيخ آمد و گفت: اي شيخ من از توسر خداي تعالي طلب کردم ،توموشي(درحقه) به من دادي؟
شيخ گفت: اي مرد، ما موشي درحقه بتو داديم تو پنهان تنوانستي داشت، سرخداي را با تو بگوييم چگونه نگاه خواهي دا شت؟
البته توجه به نکات پند آموز و ارشاد و راهنمايي بيمار با کلام سنجيده، از ديرگاه ازايران باستان تا کنون دربند بند بيانات شاعران وعارفان و نويسندگان و. . . وجود داشته است. "ما نتره ي پزشکي "نوعي روان درماني و رعايت بهداشت روان، مرسوم عامه ي مردم ايران باستان بوده ودرآن زمان از جايگاه والا يي ازنظردرمان برخورداربوده است. دراينگونه ازدرمان، براي مداواي درمانجويان، درمانگران آگاه از نتيجه ي پندار و اندرز و راهنمايي و مشاوره و نيکو سخن گفتن و دل به دست آوردن و. . . ازدعا ها و کلام مقدس استفاده مي کردند . در"ادريبهشت يشت"به اين روش پزشکي اشاره شده و حکيم ترس،
آگاها نه ازاين موضوع بهره گرفته ودرقالب ادبيات زيبا، فرموده است:
تو بيماري وپند داروي توست
بگويم تا تو شوي تندرست
وگرچيره شد بر دلت کام ورشک
سخن گوي تا ديگر آرام پزشک
پزشک تو پند است و دارو خرد
مگر ، تاج از دلت بسترد
گاتاهاي معروف اوستا ، حاوي مواعظ موزوني است که يکرشته قواهد اخلاقي ودرماني را بيان مي کند. گاتاها مهمترين اجزا اوستا مي باشدوتقريباً بالغ بر 5560 ‏کلمه دارد. گاتاها را مي توان قديم ترين اثر منظوم ايران باستان شمرد. دوکتاب معروف "خداي نامک"و"هزار افسانک"و اندرزنا مه هايي گرا نسنگي ازآن زمان به يادگار مانده است که ازاوراق اين کتب بي نظير مطالب قليل اما پردليل درهنردرماني و بهداشت روان وجوددارد، همين مباحث بعدا درسرودن ابيات پرمغز يا تحرير يادداشت هاي سودمند ازسوي شاعران ونويسندگان ،موثر بوده است. کنجکاوي درشان و منزلت انسان و بررسي فلسفه ي وجودي او دراين جهان از مضامين زيباي اين کهن سرودها و ديرينه نوشته ها بوده است.
‏شايد حجه الحق ابوعلي سپنا تحت تاثير اين گونه مسايل دوبيت پرمعني سروده است:
ايکاش به دانمي که من کيستمي؟
سو گشته به عالم از پي چيستمي؟
گر مقبلم آسوده و خوش زيستمي
ورنه به هزارديده بگريستمي
يکي از سنت هاي خوبي که دانشمندان در روزگار گذشته به کار مي بردند، سرودن منظومه هاي آموزشي در زمينه هاي گوناگون بود. هدف ازاين سنت که تقريباًدرقرن چهارم هجري به اوج رسيد، اين بودکه طالبان هرعلم (ازجمله علم النفس) از طريق به خاطر سپردن ابيات شعري که درباره ي آن علم سروده شده است، بتوانند يک دوره از آن علم را که مبتني برآهنگ وريتم بوده، از برداشته باشند وفقط براي دانستن ريزه کاري ها به کتب تفضيلي مراجعه کنند. صاحبدلان مي دانند که به خاطرسپردن و از بر کردن شعر به مراتب آسان تر از به خاطرسپردن ريزه کاري هاي متون نثر است، با توجه به اين ويژگي شعري دانشمندان براي ترويج علوم مختلف به سرودن منظومه هاي تعليمي پرداخته اند. ازجمله مي توان به "ارجوزه"(2) ابن سينا به عربي اشاره کرد.
متاسفا نه تحقيقات بسياراندکي در زمينه ي علم النفس ابن سينا انجام گرفته است. هرچند گاهي کتابها يي هم دراين مورد برشته ي تحرير درآمده است و ما مي شناسيم. با وجود اين اودرشاهکارهاي ادبي طبي خود ودر"ارجوزه"مذکورعلم طب نفساني وجسماني را ازمنظرهاي متعدد درمدنظرداشته وازيک لحاظ مي گويد: علم طب (به معناي وسيع هم جسماني وهم رواني) به شش بخش تقسيم مي شود:
1-شناخت طبيعت صحت.
2-شناخت علامات صحت.
3-شناخت طبيعت بيماري ها
4-شناخت علامات بيماري ها.
5-شناخت زايل ساختن بيماري ها.
6-شناخت چگونگي حفاظت ازصحت .(3)
و اوجدا درتمام اين شش بخش خاذق بود وشايد محرک اودرسرودن دوبيت عبرت انگيز، همين شناخت صحيح اوازموارد مذکوردرفوق بوده است:
از قعر گل سياه تا اوج زحل
کردم همه مشکلات گيتي را حل
بيرون جستم زقيد هر مکر وحيل
هر بندگشاده شد، مگربند اجل
کلام نرم و لطيف و هدايتگربسياري از شعرا و ادبا، حتي دل سنگ اهل ظلم وجفا را همچون موم نرم کرده است و آسودگي روان ودوري از دغدغه ي ترس و ستم را به همراه داشته است.
را وندي در راحه الصدور مي نويسد: ‏
". . . شنيدم که چون سلطان طغرل بيگ (سلجوقي به سال 447 ‏هجري)به همدان آمد، ازا ولياسه پيربودند،باباطاهر، باباجعفر وشيخ حمشا. کوهي است بردرهمدان آن را خضرخوانند ( آن سه تن بر آنجا ايستاده بودندا نظرسلطان برايشان آمد (افتاد) کوکبه ي لشکر به داشت و پياده شد و با وزير ابو نصر الکندي پيش ايشان آمد ودستهايشان ببو سيد. باباطاهرپاره اي شيفته گونه بودي. (باباطاهر) اورا (سلطان طغرل را) گفت: اي اميربا خلق خداي چه خواهي کرد؟ سلطان گفت: آنچه تو فرمايي. باباطاهرگفت:
ان الله يا مروبا لعدل و الاحسان
سلطان گفت: همان کنم که ترمي گويي بازگو يي درست اوضاع روحي ورواني ازسوي درمانجو، حقيقت گويي پرهيزاز اختفاي مطالب واقعي ، روشنگري ذهن درما نگر، ايجاد زمينه ي مساعد براي تشخيص بيماري، پرهيزازاتلاف وقت، محرم دانستن طبيب و. . . هم دراتلاف.گزيدگان علم وسخن و اهل تحريروقلم، بسيارهنگام به نظم ونثربيان شده است .
حکيم توس فردوسي در تاکيد بر دادن شرح حال درست از سوي بيمار به پزشک ، مي گويد :
هر آنکس که پوشيد درد از پزشک
زمژگان فرو ريخت ، خونين سرشک
خواجه شمس الدين حافظ مي فر مايد :
طبيب عشق مسيحا دمست و مشفق ليک
چو درد در تو نبيند ، که را دوا بکند ؟
درمقابل ،طبيب هم بايد محرم وراز نگهدارو سرپوش باشد و خداي نکرده گفته ي ابوسيلک گرگاني، شاعردوره ي صفاريان تکرار نشود که:
"...اي به لب قاضي و به مژگان دزد
‏چرا که مرجان خسته اي به اميدشفاونجات به محکمه وسراي طبيب مراجعه مي کند ووورد زبانش همواره اين است که:
‏ما به دين درنه پي حشمت و جاه آمده ايم
‏از بد حادثه ،اينجا به پناه آمده ايم
ما هم مي دانيم که:
"... چو دزدي با چراغ آيد، گزيده تو برد کالا "
شعارمعروف مندرج دردوبيت شعردلپسندنيزبه گرفتن بازوي ناتوان از سوي جوانمردان هماره آذين بخش سر درجوانمرد خانه (زورخانه)ها بوده است:
گربر سر نفس خود اميري مردي
برکورو کرارنکته نگيري مردي
مردي نبود فتاده را پاي زدن
گردست فتاده اي بگيري مردي
احترام به سا لمندان و شيوه ي گفتار با آنان، مکرردرقلمرو سرودها ونوشته هاي صاحبان قلم به چشم مي خورد. بسياري ازمردم متا سفانه درگفتار خودبا سا لمندان مانند گفت وگوبا کودکان از کلمات ساده و محدود استفاده مي کنند. و تصورمي نمايندکه اين قالب کلامي براي آنان قابل فهم تراست. بويژه کردارورفتاربرخي ازجوانان اصلا درشان اين فرزانگان نيست وهديه ي آنان براي کهنسالان جزافسردگي ومرورخاطرات و افسوس بر گذشته و انديشه درباره ي گذرعمرچيزديگري نيست . من شمع دلفروزسخن بودم
اکنون زبان بريده و خاموشم
ترسم که شعرنيزکند آخر
مانند روزگار، فراموشم
گويند مردي سالمند به جبرزمان کمان قامت آشکار ساخته و آهسته آهسته عصا زنان راه مي رفت. جواني قلاش (=شوخ وشنگ) به شوخ طبعي ومزاح به اوگفت:"عمو، اين کمان را به چند خريده اي؟"پيرمردباطماينه وبه حالت جد پاسخ داد:". . . فرزندم، اين کمان را روزگاربه رايگان به من بخشيده است. در انتظار باش که براي تونيزکماني مي سازد."
در ميان امثال وحکايات مردم صاحبدل ،تمثيل هاي دلنشيني در اين زمينه مي يابيم .
. . . " پيرمرد سالخورده اي با پسر وعروس خود زندگي مي
آن ها با اين پدر سالخورده ناسازگاربودند. تا اينکه روزي
طرف غذا از دست لرزان پيرسالخورده به زمين افتاد وچند لکه ي کوچک روي لباس عروس و فرزند آن کهنسال افتاد. ناگهان هردوخروشيد ه وبه يکباره ازپدر کناره گيري کردند. از آن پس هنگام غذا خوردن ، پيرمرد را کنارسفره اي جداگانه در گوشه اي از اتاق مي نشاندندازا تاق مي نشاندند وخود برجاي ديگر سفره مي نشستند . پيداست که اين حرکت براي يک پدرعلاقه مند به خانواده تاچه حد ناگوارو تحمل آن دشوار بود. اما براي رضايت خاطر پسروعروسش هيچ نمي گفت ودرکاسه ي چوبين مخصوص خود غذا مي خورد وخانواده اش را دعا مي کرد .
تا اينکه يکي ازنوه هاي با هوش پيرمرد، روزي ازپدر جوان وبي عاطفه ي خود پرسيد: چرا چند روزي است سفره ي غذاي پدر بزرگ را جدا کرده ايد ؟
پد رگفت: به خاطراين که پدر بزرگ پيروکثيف شده است!کودک با تعجب بسيارگفت همين؟!. پدرپاسخ داد آري .
چند روزگذ شت. روزي به هنگام خوردن غذا کودک را صدازدند برسر سفره حاضر شود. کودک گفت: الا ن مي آيم. دقايقي طول کشيد .
پد ر و مادرگفتند : پس چرا نمي آيي؟کودک گفت: مشغول هستم. پدرومادر تاکيد کردند که غذايت سرد مي شود زود تر بيا. بازهم طفل نيامد. بالاخره به تندي وعتاب گفتند : پس چر نمي آيي ؟"کودک گفت دارم کاسه مي سازم "صبرکنيد تا تمام شودبعد مي آيم. پدرومادربا تعجب گفتند :کاسه براي چه؟!
کودک پاسخ داد: مثل همان کاسه که شما براي پدربزرگ ساختيد، من دارم براي شمامي سازم تاهروقت به سن پدر بزرگ رسيد يد وپيروکثيف شديد سفره ي غذاي شما را جداکنم ودرآن کاسه به شما غذا بدهم
با اين کلام تکان دهند ه ي کودک، پدرومادرازخواب سنگين غفلت بيدار شده وازعمل خود بي نهايت شرمسارگرديد ند.
بعد هم سروروي پد ررا بوسيده وعذرخواهي کردند وبا همدور يک سفره نشستند .
‏ضمنا اهل قلم به سالمندان نيزسفارش مي کنند که:
نرمي زحد مبر که چو دندان ما ريخت
هر طفل ني سوار کند تازيانه اش
خدا را ، تخم ياس وافسردگي وبيزاري از زنده بودن را
شيار خورده از غم دوران، اين سا لمندان نريزيم. آنها تنشنه ي جرعه اي از مي محبت ساغر دوستکامي هستند.
از اين لحاظ فرزانگان آشناي کلام در قالب رمز و آوا و پژواک زندگي را به گوش آنها مي رسانند:
من تشنه ي صداي تو بودم که مي سرود درگوشم آن کلام خوش دلنواز را
چون کودکان که رفته ز خود، گوش مي کنند
افسانه هاي کهنه ي لبريز رازرا
بويژه آنکه شريک زندگي يکي از
سا لمندان ازدست رفته او و تنها مانده باشد اوراق زرنشان خاطرات به گل نم اشک ديد گان همسراو جاودانه درصندوقچه ي سينه ي به يادگارخواهدماند و به آوا و مويه ي نرم ياد روزگاران خوش با هم زيستن را تکرار خواهد کرد:
کاش ما آن دوپرستو بوديم
که همه ي عمرسفرمي کرديم
ز بهاري
به بهاري ديگر
"فروغ دل تنگ مي سازيم و چاره ي درد را از لسان الغيب حافظ مي پرسيم و صداي مخملين او ازحنجره ي حرير نشانش به گوش ما مي رسد وعلاج ضعف دل مارا به همراه مي آورد:
علاج ضعف دل ما کرشمه ي ساقي است.
برارسو که طبيب آمد و دوا آورد
دل ،پاک مي سازيم و تفالي به ديوان حافظ مي زنيم و به شاخ نباتش سوگند مي دهيم که جوابي بما بگويد و آسوده جانمان سازد. او باهمان صداي مخملين خود، پاسخ دلتنگي هاي مارا مي دهد:
‏اي دل صبور باش و غم مخورکه عاقبت
‏اين شام صبح گردد و اين شب، سحرشود
به احترام وادب از ملک الشعراي بهار و همدمي مي طلبم و مي شنويم که به گداز وسوزدل مي گويد:
‏من نگويم که مرا ازقفس آزاد کنيد
‏قفسم برده به باغي ودلم شاد کنيد
مطلب افزونتراز آن است که دراين وقت اندک مجال گفتن نکته هاي بسيار مندرج در ديوان شعرا و برگ نوشته هاي ادبا بازگو شود. همان نحوه از سخن گفتن آنها هزارهزارشاهدازتجلي هنردرماني وبهداشت روان درآثار آنان دارد. اميدوارم گفته هاي امروز من مدخلي و درآمدي بر تفحص بيشتر اما بقاعده باشد. عمق وژرفاي معني رادريايبم. پوسته ها را يله نماييم و مغزحقيقت را مشاهده کنيم و از اين انکشاف دورن، بهجت وشادماني بيابيم.
آنچه درپايان سخن البته سخن نا تمام خود به محضردانشوران، عرضم مي کنم، آرزويي است که از زبان گهر فشان حضرت حافظ براي شما دارم:
‏جمال صورت و معني ز يمن صحت تست
که ظاهرت دژم و با طنت نژند مباد
درآن بساط که حسن تو جلوه آغازد
مجال طعنه ي بدبين وبد پسندمباد
شفا زگفته ي شکر فشان حافظ جوي
که حاجتت به علاج گلاب و قند مباد ...
اين متن مجمل ومختصر، خلاصه اي ازسخنراني صاحب اين قلم (جابر عناصري) در کنفرانس علمي هفتگي بيمارستان پارس (سمينار: تازه هاي روانپزشکي و روان درماني) است که روز دو شنبه نهم دي ماه 1387 ‏در محل بيمارستان مذکور (کتابخانه ي دکتر حسن اهري) ايراد گرد يد.

پي‌نوشت‌ها:
 

1-CATHARSIS
2 - ارجوزه (= به ضم همزه جيم، قصيده از بحر، رجز بيت کوتاه، شعر کوتاه وبه معني رجز خواني است.
3 ‏- عطار نامه (مجله) سال دوم، شماره 8 ‏، نشريه پزشکي سنتي، تابستان 1387.
 

منبع:بهداشت و روان ش 28،29